لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

دخترکوچولوها

بچه هاتونو جوری تربیت کنید که به لبخند غریبه های توی خیابون لبخند بزنند. به غریبه های خانم بگن خاله و به غریبه های آقا عمو. دختر اگه بودند مواظب باشید سرشونو زیاد کج کنن. تا نیمه و قشنگ. تمرین بدینشون. نه این که بهشون بگین. کار شماست دیگه. سخته. دوست ندارم بشنوم که می گید مامان، خاله بهت لبخند زد چرا جوابشو ندادی؟ یک جوری باید انجامش بدید که صداش در نیاد. نه من بشنوم نه دخترتون. یادش بدید بی هوا بپره تو بغلتون. مامان اگه باشید مطلق ترین حس کیفور دنیا رو در آغوش های یکهوعیش تجربه می کنید. بابا اگه باشید بین این و پرتاب عاشقانه ی دلبرتون تا خنکی روی گردن و گرمی متناوب کنار گوشتون رقابت خواهد بود. ولی اینو از دست ندید. یادش بدید قشنگه. جلوی آیینه یادش بدید قشنگه نه جلوی دهان بقیه. دهان های "خانم کوچولو تو چقدر قشنگی" یک روز بسته می شن و خیلی باید صبر کنی تا باز باز شن و این وسط کللی خانم کوچولوی قشنگ دیگه هم هستند تازه. می دونید؟ دهان ها نامتعهدترینِ چیزها هستند. تلش رو باید بی حواس و شلخته سر کنه. بدونه با پریشانی موهای هل داده شده زیر تلش هم هنوز قشنگه. و وقتی که دور دهنش بستنی شکلاتی ای شده هم هنوز. ندونه که اینجور وقتا قشنگتره. ولی مطمئن باشه که قشنگه. بدونه دوستش دارید. امروز دارید، فردا هم دارید و ماه دیگه. همه ی دوست داشتن های دنیا رو برای همه چیزش دارید. یک جوری دوستش دارید که تموم نمی شه. 

دختر های شجاع قشنگ مطمئن، دخترک های بندباز، دخترهایی که خیره نگاه می کنند، دختر هایی که هر روز نمی پرسند، دخترهایی که تنهایی های قشنگی دارن اینجوری درست می شن.

می خوام

سیگار. بعد از صبحانه قبل از کلاس خواهم کشید/

باباااه.

من و تو چرخه ی معیوب آهیم. من آه والدین تو بودم. عمر منم آه تو.

پ.ن.. من آه نمی کشم.

عنوان!

درتو تاق محکم بستی. از خوشی مردم ینی تا حالا درت باز بود؟؟

بین کارای کامبیز اینش رو هم دوست دارم که برای خواب با کاغذا برا خودش پتو و چشم بند درست می کنه. ورق می زنه می ره صفحه ی قبل می خوابه.

شکمو بودنشو هم دوست دارم. خوردن تنها کار من است طور می خوره.


کامی همون جایی که زندگی می کنه می رینه.

متوجه شدم به کامی کم غذا می دادم این چند روز. ایشون کاهودانشون بسیار گسترده تر از تخمین من بوده. الان واقعن شرمندم به خاطر گشنگی هایی که کشیده. و شنا نمی کنه دیگه. ول می ده خودشو که بره ته آب. بعد گوله گوله از اون زیر هوا برا من می فرسته بالا. می گیرمش میارمش رو سطح یه چند لحظه نگهش می دارم که شنا یادش بیاد. یه ذره فکر می کنه. یه سری حرکات شبیه شنا انجام میده. بعد ولش که می کنم خودشو ول می ده در تبعیت از من. سنگین. مستقیم. تا ته. بعد برای تنبیه من که معلق نگهش داشتم و ازش کارهای سخت خواستم می رینه. وسیییع می رینه. سرچ کردم. لاک پشت ها در تنبیه قدرت تعلیقگرشون به صورت غریزی می رینن. که خیلی منطقی میاد چون ممکنه بتونن به هیکل قدرت تعلیقگر برینن. فقط زمان و مکان باید یاری کنه.. در کل عین منه کامی. هم اون شنا نکردنش. هم واکنشش به ناتوانیش. ( دنده ی یاسی یادتون هست؟ ) هم کل پروسه ی ریدنش به زندگیش. هم بی حالی سطح روزش. هم گوشه گیری شب هاش.  هم نظاره گریش. هم تلاشش برای فرار. منم عین خداوندم در مقابلش. می ذارم در رین و ناتوانی هاش بلوله. 

پ.ن. بابام صداش می زنه جَک! :))) نمی دونم چرا! و خب مصرانه ادامه می ده :). مامانم بهش علاقمند شده که خیلی عجیبه چون مامانم از سخت پوستان بیزاره. هی میاد بهش سر میزنه و ازش خواهش می کنه تا وقتی پیش منه زنده بمونه :)) 

خلاصه این ها :)