لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

و برای اینکه به مهزاد ثابت کنم باز هم می تونم در مورد عن دماغم پست بذارم. و باز هم حتی مهزاد..

سطل آشغال کنارمه و جعبه ی دستمال کاغذی دوره ازم. دستمال های مفی خشک شده رو درمیارم و مجددن درش فین می کنم. :)

و برای اینکه بفهمید در چه کصافطی می لولم من.

شکرخوار بی عاقبت! :)))))

=) از رقص که خسته شدی ساعتو تنظیم کن رو دو و نیم بریم درس بخونیم. 

=) ارمغان هنوز پی ام می ده که فال بگیرم براش. ته فال امروزش اینه: حافظ غم دل با که بگویم که درین دور . جز جام نشاید که شود محرم رازم.

=) این بار آگاهانه فقط می خوام نیفتم. بار اولمه. دارم بزرگ می شم! و خب خبری هم نیست آخرش یه فندک باید بگیرم برای وطن!

از انتلکت موسیقیایی خود کم کنید. بِتَر می شید..

چقدر من بچه بودم ماساری رو دوست می داشتم. اون رییِل لاوش چقدر به من حس رییِل لاو می داد. بعد چقدر  غصه می خوردم که یارو چنین چیز زیبایی سروده ولی تا این حد کُس بازه! بلد بودم همیشه غصه های ابلهانه بخورم.

پ.ن.. ساسی مانکن چرا گوش نمی دادم؟! خیلی خوبه که! 

عن دماغم. جامد مایع پلاسما.

نه واقعن چرا این عن دماغ من تموم نمی شه؟! حالا خوبه تو دانشگاه ما مثل تو هاگووارتز بود که یه توالت بود که کسی نمی رفت.. توالت مارتل گریان، ها مثل اون، یه توالت داریم که هرگز کسی درش نریده. نگوزیده حتی. خارج از مسیره. می رم اونجا فین می کنم و در آیینه به زیبایی هام خیره می شم. بعد فکر می کنم که این بره، اون بیاد، اونو بکشم، بهتر می شم. بعد در ادامه می افزایم که خوبم الانم و اصن الان خوبم و یکساعت زُل می زنم به آیینه که جزء نگری انتخابیم که در لحظه از رفاهم کاست رو کنار بزنم برم رو همون دیفالت کل نگرانه ی من خوبم، قشنگم. این فرآیند وقت گیره خیلی. ولی هرگز کسی قطعش نکرده. هرگز کسی به این دستشویی وارد نشده. هر چند امروز مشکوک شدم ی ذره.. بو می داد!

ی زمانی در روزگاران قدیم آدم هایی -مادر معمولن- بودند که از خودت بر تو نگران تر بودند. بعد زمان گذشت و تموم شدند. مامانم می بینه خوب نمی شم ولی اقدامی نمی کنه. وقتی هم که میگمش چیکار کنم می گه باید فلان پلانون بخوری ولی نمی خره. غذای خوب نمیخوریم. امروز ناهار کم بود من گشنه موندم! اینها بد به نظر میاد ولی همگی مایه ی مسرته. اول اینکه به من اجازه می ده که در حال حاضر به عنوان همراه و فرزند و مخاطبش همین عن خاطی ای که هستم بمونم!.. دوم باعث می شه تصورم از مادر بودن ملموس و قابل اجرا باقی بمونه. سه این که اگر خواستم اساسن به والدینم خیانت کنم گناهم خیانت به کسی نباشه که همه ی توان و زمانش رو برای من گذاشته. یکی باشم از همه ی داشته هاش. یک خیانت معمولی بکنم با خیال راحت :)

اینا..   

حدیث :|

حدیث دوست داشتنش مریضه. مثل دوست داشتن من که مریضه.. قهره. و نمی دونه چرا. حتی قهر هم نیست! نمی دونه چشه. فقط می دونه دیگه دوستم نداره. می گه هر وقت دوباره دوستم داشت بهم می گه.

چند روز بعد:

حدیث اعلام کرد که من سر کلاس زدم زیر چونش و صدای سیلی داده و ازین جهت که به نظر سیلی می رسیده پس سیلی بوده! هار به قول امیر! :| به قول عُموم! هر چه می گمش خب بیا بزن جلو همه روشن شی! قبول نمی کنه بعد باز هر چه می گمش محدوده ی زیر چونه گردن محدوده ی ابراز عشق منه باز قبول نمی کنه. هار به قول امیر ! :| به قول عُموم!