لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

room

رووم رو  دیدم.واو! 

مهزاد کپش نمیاد.من نیز.

*رووم رو می تونید با خانواده ببینید.درز نو سک س این ایت.

آویخته به آیینه ی قدی.

دخترک با دهان باز خوابیده بود بزاغش بالش رو خیس کرده بود بالش موهاش رو موهاش چسبیده بود به صورتش. دخترک با دهان باز غرق خواب بود. دانه های خوردِ بیسکوییت نم گیرِ صورتش شده بودند. کوسن ها دور تا دور تخت ریخته بودند. روی تخت پر از خورده خوراکی بود زیر تخت پرِته سیگار. ازون سایه ی کلله طور که صبح روز های قبل رو دیوار منتظر نشسته بود که اولین تجربه ی بیدار دخترک باشه خبری نبود. دیوار سفید بود. سفید ممتد. دخترک رو بیدار کنید.

****

قول می دم از یک جایی به بعد دیگه احساس زشتی نکنم. پریروز به چونم بوتاکس تزریق کردم. به این منظور که چونه ی پوست پرتقالیم صاف بشه. نشد ولی. عوضش یک ماهی موج سوار روی پوست پرتقال پیداش شد. وقتی که می خندم خبری از پوست پرتقال و ماهی پرتقال سوار نیست ولی  دهنم رو که می بندم کک و مک ها جوش ها چاله ها و مایع لغزان زیر پوستم شروع به روایتگری می کنند.

++++

در نهایت تجربه های تلاش برای زیبا ترشدن با سوراخ کردن یا کندن گوشت صورت برای من کاملن ناموفق بوده. و مهم ترین عاملیه که داره منو به رئال دیدن سوق می ده. نمی فهمم چطور مردم از عمل های ناامیدکننده به عمل های دوباره رومیارن.

__--__

همچنان دفع یکی از لذت بخش ترین اتفاقات روزه. بخصوص اگه فشار آب خوب باشه. من همچنان درموردش حرف می زنم.

()()

اون توجیهات کل نگرانه ای که با بی اعتقادی می کردم  تا مردم رو از سرم باز کنم جزئی که نگاه می کنم همه درست بودند. نمونش اینکه در توضیح به هم ریختگی اتاقم می گفتم اینجا زندگی جاری بوده. می شه در یک نگاه فهمید اینجا یکی زندگی کرده. حالا بعد از خونه تکونی در تلاش برای مرتب ماندن خیلی واضح می بینم که دلیل بی نظمی من ساخت ذهنی منه. روش زندگیمه. چیزی برای شرمندگی وجود نداره.

||ه||

اون روز توی بازارفرش فروش های وکیل سیگار کشیدم. پا دراز و چار زانو و زانو در بغل. خیره و بی رگ و شرمنده. با تمام این احوال یک نخ رو کشیدم. اومده بودم آیینه بخرم. داخل که می شدم دخترکی بودم با سارافن ترمه و ساعت چرم. علاقمند به سنتی جات.خارج که می شدم پریشان مویی بودم آویخته به یک آیینه ی قدی که نقطه و خط راه می رفت. 

@@__

با بابام دعوام شده. من رو به کودکی و کوچکی می شناسن(که خوشایند نه ولی معذور کنندست)با این وجود در ارتباط با بابام از من انتظار می ره که بزرگی کنم. 

*خوبی این دعوا ها اینه که یادم می ندازه که اون بیست سال جنگ فقط تقصیر من نبوده. 

نوشیدنی؟

نییِر لایتِ اولافور آرنالدز (اویِ کلاه دار) ، خوابنامه ی احمد عزیزی ، در دنیای تو ساعت چند است ؟ و یک استکان اشک.

تلاش برای دوست داشتن باید مثل پرتاب جسم از تپه ای که هستیم صرف نظر از کوه بعدی به تپه ی بعد تری باشه. در مسیر و شکل طبیعی جسم مورد نظر به مقصدنمی رسه. مگر شرایطی که کوه میانی سوراخ باشه.

کوه ها در چه تناوبی سوراخند؟


خدای خوب من.

زمانی یک دوست داشتم که از من به عنوان خدا استفاده می کرد.( خدای قسمت ساز! خدای قادر متعال مثلن!) هفته ای سه بار اس ام اس می داد که فال بگیرم براش. معتقد بود دست من برای فال خوبه و واقعن براساس نتیجه ی صحبت های عاقااامون حافظ تصمیم می گرفت. من چون به اساس فال بی اعتقاد بودم نمی تونستم سنگینی بار فرشته ی پبامک رسان حضرت بودن رو به دوش بکشم به خاطر همین پیغام ها رو تحربف می کردم. نه البته به طور کامل ولی خب بین 2-3 صفحه ی قبل و بعدش اون حَسَنه تره رو براش می فرستادم اون هم راضی و به به کنان ارتباط دو مسئله رو کشف و از من به کماال تشکر می کرد. بعد از یک مدتی از خدایی خسته شدم و گفتمش که دیگه این کارو نمی کنم وشرمنده.

.

.

الان پشیمونم چرا ارتباطم رو باهاش قطع کردم! این و باقی ارتباطات ناقص الوجودم. خیلی زیاد داشتم موارد مشابه.. اگه بودند.. اگه همشون مونده بودند گذشته از تاثیرات شناختیً تعدیلیشون کمییت ساز بودند برای مواقع اووِر دوز از عزیزترها. محض تنوع.

دِینِ مالی دارم بش.

امروز رفتم برای یک پسر کاملن غریبه کادو خریدم. از طرف خودم. بعدم نشستم چهرشو کشیدم که بذارم کُنج کادو. به سبک خودم. کمی نامتناسب و نیدی طوره ولی برام مهم نیست. یعنی طرف برام مهم نیست. و اینکه چی فکر می کنه. خیلی دوره از من. حوصله ندارم غصشو بخورم. ولی دارم ارضا می شم با پرداختن به یک مرد جوان. درست مثل جق زدنه.