لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

عوارض

از ترس گیر کردن در عوارض قرص LD که عوض دیشب 10 صبح امروز خوردم پشتش به جای یکی، دوتا متوکلوپرامید می خورم. بعد گرفتار یک مجموعه ی دیگری از عوارض می شم. عوارض متوکلوپرامید! خوابالودگی، کم حالی شدید عضلات و ضربان خیلی خیلی بالای قلب محصول متوکلوپرامیده. با متوکلوپرامید شما تبدیل به آدمی خسته می شید که به سختی می تونه چشماشو باز نگه داره ولی توی سینش یک درامر طبالی می کنه.

استفراغخواری ذهن

یک حالتی هست بهش می گیم پژواک فکر. توی کلینیک یکی از مریضا پژواک فکر داشت. یعنی تکرار دقیق و مکرر یک جمله تا زمانی که دست بذاری رو شونش و بگی بسسه. یک چیز دیگری هم هست نزدیک پژواک فکر بهش می گن نشخوار ذهن. این همون بالایی ست با دقت عمل کمتر ضمن کلینیکی نبودن. یک همچین شکلی داره ذهنم الان. از چیزی خالی نمی شه مگر اینکه اون چیز دوباره بلعیده بشه.

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی داشته ام. در کمال وقاحت.

یکی از دلایلی که گوریل فهیم رو دوست دارم ارتباط خرابش با باباشه. شب امتحان نوروفیزیولوژی رو با متن حضور گوریل فهیم تا صبح درس نخوندم. امیرو فرستادم از اونور دنیا برام کتابشو بخره و همون روز که با کتابه رسید شروع کردم به خوندن و دوست داشتنش. شاید ندونید که ما جامعه ی مانده در چالش عشق به پدر چه جامعه ی کم جمعیت لاغری هستیم. حتی بچه های سمفونی مردگان هم دوستش داشتند پدر رو. آیدین بعد از همه ی قشنگی های له شدش زیر پای بابا دوستش داشت همچنان. می ترسید ازش ولی دوستش داشت. من به اتصالاتم به بابا فکر می کنم. با وقاحت به پول بابا و آنچه عوضش. به دقت بابا در این معامله و به بی پولی فکر می کنم. به لحظات کوچکی فکر می کنم که غرور خودش رو با مال من تاخت می زنه. به باید اینطوری باشه فکر می کنم و این طوری هست. بعد شروع می کنم به دعا کردن که دلایل گوریل عزیز فهیمم برای دوست نداشتن بابا از مال من کمتر نباشه. همیشه می ترسم یک جایی اون ته اون بالا مچم رو بگیرند با این مضمون که در این جمع مجرم ترینم چون کمترین دلایل رو داشتم.

خلاصه که اگر گوشه ای نشستید که در دایره ی تنگ و چروک جمع ما جا می گیرید بیایید و اعلام کنید. من مفت و مجانی و به یکباره کللی دوستتان خواهم داشت. 

یاسمین - موقرمز - مش نارنجی

حسرت وجودشو می خورم. فالوش می کنم تا نگاش کنم. که از من شادتره قشنگ تره مرتبتره رنگی تره. همسنمه. هم اسممه. نمی خوام خودمو آزار بدم ولی خب هست. خیلی از چیزهایی که می خواستم باشم درش هست. به نظرم میلم بهشون قابل حذف نیست و اگه نتونستم عاملشون باشم باید تماشاشون کنم. همین. و آه :) چه حس عزیز آرامش بخشیه وقتی که بعد از یک مدت توی نوتیفیکشن ها می بینمش و رنگ و نگارهاش رو نمی پسندم. مثل دختری که آخر قصه برمی گرده سراغ پسرک کمتر خوب عاشق تر. مثل اون آنفالو می کنم یاسمین مو نارنجی رو.

- شادی مرا عمقی نیست.

+ شادی تو را عمقیست که به من جرات عن بودن می دهد.

- :) شادی مرا عمقی نیست.