یکی از دلایلی که گوریل فهیم رو دوست دارم ارتباط خرابش با باباشه. شب امتحان نوروفیزیولوژی رو با متن حضور گوریل فهیم تا صبح درس نخوندم. امیرو فرستادم از اونور دنیا برام کتابشو بخره و همون روز که با کتابه رسید شروع کردم به خوندن و دوست داشتنش. شاید ندونید که ما جامعه ی مانده در چالش عشق به پدر چه جامعه ی کم جمعیت لاغری هستیم. حتی بچه های سمفونی مردگان هم دوستش داشتند پدر رو. آیدین بعد از همه ی قشنگی های له شدش زیر پای بابا دوستش داشت همچنان. می ترسید ازش ولی دوستش داشت. من به اتصالاتم به بابا فکر می کنم. با وقاحت به پول بابا و آنچه عوضش. به دقت بابا در این معامله و به بی پولی فکر می کنم. به لحظات کوچکی فکر می کنم که غرور خودش رو با مال من تاخت می زنه. به باید اینطوری باشه فکر می کنم و این طوری هست. بعد شروع می کنم به دعا کردن که دلایل گوریل عزیز فهیمم برای دوست نداشتن بابا از مال من کمتر نباشه. همیشه می ترسم یک جایی اون ته اون بالا مچم رو بگیرند با این مضمون که در این جمع مجرم ترینم چون کمترین دلایل رو داشتم.
خلاصه که اگر گوشه ای نشستید که در دایره ی تنگ و چروک جمع ما جا می گیرید بیایید و اعلام کنید. من مفت و مجانی و به یکباره کللی دوستتان خواهم داشت.
من دلایل زیادی واسه دوست داشتنش دارم اما همش تئوریه به مرحله عمل که میرسه یه دفعه پیییییس خالی میشم و همچنان دوست ندار سوت میزنم و عبور میکنم
حالا کللن ی حالت متوسطی داشته باشه خوبه. لازم نیست خیلی شدید باشه. مث من از اونور بوم با گردن نیفتی پایین بشکنی.. بعد هر جای با هر ژستی واستی خوبی :)
خب پس درستو نخوندی :-؟
از امتحانت بگو
نوچ نوچ نوچ
نه نوروفیزیولوژی رو که شب امتحان نمی خونن. یا از قبل خوندن یا دیوونه می شن می زنن اون دنده.
امتحانات هم.. یک درسی رو شدم 10.7 که کللی 2 و 3 داشتیم!
والا من دلیل زیاد دارم اما باز هم حکایت در مسجد است.
ای بابا پس شما هم از اونایی که به من وجدان درد می دن! :|