لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

هپی نیو یِِر!

امروزعید بود. می فرمایند بنگرید به آن چه درو برشما بوده و بارقه ی تحویل سال ازروش گذشته و آن نزدتان خواهند ماند برای یک سال. برمن پشم بود متاسفانه. مو و تنم ولی تمیزومرتب بود. که معنیش اینه که اگر قدمی به عقب بردارم در امتداد بهداشت فردی قدمی هم به جلو برخواهم داشت.. دیگر اینکه در راه بودیم تحویل سال رو. که یعنی در مسیر خواهیم بود که ذات بشره و لطف مضاعفی نداره یا که در خیابان خواهیم بود که خوشاینده. می پسندم. یا که نخواهیم رسید که امیدوارم این نباشه. لعنتی. خاک بر سرش. شاد بودم تحویل سال رو خندان بودم و با خانواده. مورد آخر مطمئنم بسط پیدا نمی کنه چون بی خانواده ترین ها هم سال نو رو با خانواده سپر می کنن. حس زیبایی می کردم که الحمدلله. درس مانده زیاد داشتم که لعنتی. خلاصه که سال خوبی در پیشه. دوستش دارم. اینجوری :))


روز اول فروردین رو همه تلاش می کنند بیش از ظرفیتش زندگی کنن. مدام گردن کشی می کنن تا سرک بکشن به روزهای بعدی خودشون و بقیه. آرزوهای خوش متوالی. بلندنظری های متوالی. یک روزهایی رو ازون ور حال نداریم تا ته زندگی کنیم. از نیمه هاش خودمون رو خاموش می کنیم و جلوی تلویزیون ولو می شیم. یا جسورانه تر می ریم می خوابیم. سر کلاس لشکرفکرهای بی بندو بار رو بازمی کنیم که وقت کشی کنند. چرت گذرانی می کنیم عوض گذران وقت. هر روز را به اندازه ی یک روز زندگی کنیم. بکنیم این کار را. ( این به علاوه ی متن بالایی و تمام تصمیماتی که امروز گرفته می شوند نمونه های بلند نظری های بی موردند. نکنیم این کار را! )


هادی امروز با شلوارک و لباس آستین حلقه ای ظاهر شد برای ناهار. و با این حرکت جهان ستیزانش ( تعبیر احتمالی حضرت پدرم ) حسابی به من اضطراب وارد کرد. در ادامه برای شدت بخشی به اضطراب نشست کنار مامانم و براش پرتقال پوست کند. ( دست مامانم درد می کرد و ابراز ناتواتی کرد در امر پوست کردن پرتقال )( هادی عمو کوچیکمه ). بعد از چند ثانبه گفتم به تخمم و همه چیر حل شد. ظاهرن بابام ناراحت شده بوده و به مامان بزرگم ابراز کرده ناراحتیش رو. پیغام به هادی ابلاغ شده ولی هادی تغییررویه نداده. این ها رو عصر بهم گفتند. من اون موقع نفهمیدم چون شرایط به تخمم بود.


مامانم الان پنش تا بشقاب رو پراکنده به دیواراتاق مطالعه میخ کرد. از انواع و اشکال مختلف. مثل ستاره های آسمون شدند. که دائمن اضافه می شن. :). آی لاو هر شی ایزمای مااام..


اسم ماهی قرمز کوچولومو گذاشتم میرا. به تقلید و عنایت به داستان و به تسلیم سرنوشت معروف گونه ی ماهی های قرمز کوچولو. با این حال به لحاظ کیفی علائم حیات رو کاملن درش می بینم آب خنک خواب آلود و مستش می کنه آب گرم بی تاب و سطح گراش می کنه و اگر سرمای رفاه طولانی بشه پوچ می شه و خودش رو می کوبه به تنگ برای عبور.


هادی یک لباس خیلی قشنگ برام خریده. بی نقصه تقریبن. تحقیقن! بی نقصه.. :)  مشکی با آستینک های کوچولو طرح پیچشی آبرنگ آبی تیره و سبزروی کمرش که محو می شه روی سینه و زانو. پشت لباس هم بازه که برهنه می کنه شانه و کمر رو برای بوسیدن. مارک بانمک لباس روی حاشیه ی کمرش به جسارت در یه اندازه ی متوسط با طلایی  گلدوزی شده. ماهه! طراحش در دسترسم نیست. عاشق هادی شدم!