-
می گفت که این کامبیزم بردار ببر بنداز تو رودخونه. به روش خودت دیگه! :|
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 20:08
بابام معتقده گلدونای من با "مرگ از روی ترحم" مردن. به این شکل که دیدن من خیلی کونم پاره می شه آبشون بدم نسبت بهم ترحم کردند خودشونو کشتن! :| *مرگ از روی ترحم یا mercy killing یک حالتی ست که بیمار در بیمارستان به تقاضای خودش توسط کادر درمانی به انتها می رسه. گفتم شاید ندونید..
-
زرد با خال های سیاه.
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 09:01
یک هفتست شب ها اینقدر خسته و له و شکست خورده و نابودم که دندونامو مسواک نمی کنم. ( صبح می کنم نگران جهان اطراف نباشید! ) خلاصه که امتحانا تموم می شن ولی من بعدش دیگه قادر نخواهم بود که لبخند بزنم. هِ! :| .. فُشم نمی شه بدید!
-
قشنگ بود.
شنبه 18 اردیبهشت 1395 21:01
اکثر گناهان عالم ریشه در احساسات زیبایی شناختی آدم ها دارن. لحظه ای که یک تصویر اینقدر زیباست که ایجادش می کنیم و در سکوتِ تشکیلش صدای فروریختن ارزش ها و پرینسیپل هامون رو گوش می کنیم.
-
آی سسسو وانا کیس هیم.
جمعه 17 اردیبهشت 1395 05:41
دچار رفلکس دفاعی خیال بافی عاشقانه ی دوره ی امتحانات درمورد یکی از پسرهای اطرافم شدم. یعنی این مقداری که این امتحانات در سِ هفته به من آسیب وارد کرد من بعدن به عنوان درمانگر در تمام عمر حرفه ایم نخواهم تونست از تن مللت ترمیم کنم. :| پ.ن.. کونِسسسگ/
-
و برای اینکه به مهزاد ثابت کنم باز هم می تونم در مورد عن دماغم پست بذارم. و باز هم حتی مهزاد..
جمعه 17 اردیبهشت 1395 05:27
سطل آشغال کنارمه و جعبه ی دستمال کاغذی دوره ازم. دستمال های مفی خشک شده رو درمیارم و مجددن درش فین می کنم. :) و برای اینکه بفهمید در چه کصافطی می لولم من.
-
شکرخوار بی عاقبت! :)))))
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 19:12
=) از رقص که خسته شدی ساعتو تنظیم کن رو دو و نیم بریم درس بخونیم. =) ارمغان هنوز پی ام می ده که فال بگیرم براش. ته فال امروزش اینه: حافظ غم دل با که بگویم که درین دور . جز جام نشاید که شود محرم رازم. =) این بار آگاهانه فقط می خوام نیفتم. بار اولمه. دارم بزرگ می شم! و خب خبری هم نیست آخرش یه فندک باید بگیرم برای وطن!
-
از انتلکت موسیقیایی خود کم کنید. بِتَر می شید..
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 07:10
چقدر من بچه بودم ماساری رو دوست می داشتم. اون رییِل لاوش چقدر به من حس رییِل لاو می داد. بعد چقدر غصه می خوردم که یارو چنین چیز زیبایی سروده ولی تا این حد کُس بازه! بلد بودم همیشه غصه های ابلهانه بخورم. پ.ن.. ساسی مانکن چرا گوش نمی دادم؟! خیلی خوبه که!
-
عن دماغم. جامد مایع پلاسما.
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 22:56
نه واقعن چرا این عن دماغ من تموم نمی شه؟! حالا خوبه تو دانشگاه ما مثل تو هاگووارتز بود که یه توالت بود که کسی نمی رفت.. توالت مارتل گریان، ها مثل اون، یه توالت داریم که هرگز کسی درش نریده. نگوزیده حتی. خارج از مسیره. می رم اونجا فین می کنم و در آیینه به زیبایی هام خیره می شم. بعد فکر می کنم که این بره، اون بیاد، اونو...
-
حدیث :|
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 16:06
حدیث دوست داشتنش مریضه. مثل دوست داشتن من که مریضه.. قهره. و نمی دونه چرا. حتی قهر هم نیست! نمی دونه چشه. فقط می دونه دیگه دوستم نداره. می گه هر وقت دوباره دوستم داشت بهم می گه. چند روز بعد: حدیث اعلام کرد که من سر کلاس زدم زیر چونش و صدای سیلی داده و ازین جهت که به نظر سیلی می رسیده پس سیلی بوده! هار به قول امیر! :|...
-
عمو شلبی. عمو شلبی سیلور. عمو شلبی سیلور من باز خودمو بدبخت کردم.. :(((
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 06:11
احساسات به هم تبدیل می شن. بد ها به بد ها. بد ها به سخت ها. سخت ها به خوب ها. این جا که هستی احتمالن مشتری دسته ی اولی. عوض غمی که گرفتی چه داده بودی؟؟
-
مواظب خودم باشم.
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 23:57
-
فریکد آوت.
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 17:11
بزرگترین ترسم اینه که هیچ کاری نکنم و تموم شه.
-
دیسپکبل می.
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 07:38
جهان اطراف قابل اصلاح به نظرمیاد. پری می تونه عن بهتری باشه. بابام خیلیی جا برای رشد داره.. حدیث می تونه دوست بهتری باشه. اون پسرک ، ستوده ، که سطح فهمش رو در حد یک کرگدن آورده پایین می تونه آدم فهیم تری باشه. هادی می تونست عموی بهتری باشه. می تونست پسر بهتری باشه. برادر بهتری باشه. خب. کون لق متن.. اولش خیلی مطمئن تر...
-
رُو کننده ی عن دماغ رو هم شروع کردم.
جمعه 10 اردیبهشت 1395 21:44
سینوزیت گرفتم. دیگه نمی تونم تا ی مدت پقی برنم زیر خنده. چرا که موازی شکفتن جوانه ی لبخند در انتهای صورتم دو انفجار سبز کوچک هم در میانه هاش رخ می ده :))). می گن که دو انفجار سبز قابل توجه تر هم قبلن در ابتداش رخ داده بود. اوه مااای! :))))
-
لازم به ذکر نیست که هر 3 رو قبلن دیده بودن. :/
جمعه 10 اردیبهشت 1395 20:09
شاید باور نکنید ولی والدینم در حال حاضر به صورت روزانه جومونگ یوسف پیامبر و یانگوم رو همزمان دنبال می کنن. من توی مانیتورها افق ها فاق شلوار ها ته استکان ها دنبال راه هایی می گردم که به این نقطه ختم نشن.
-
نمی شه ی پسر عرب عاشق من بشه؟ :(
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 21:23
نزار قبانی اونقدر خوبه که آدم وسوسه می شه.
-
رویی
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 21:00
اخمو بود. خیلی خیلی خوشمزه اخمو بود. پیر و خپل و بی حوصله بود. با اخم حرص دار کودکانه. اون اخمه که ینی عصبانیم ولی می دونم زورم بهت نمی رسه. زود رفتم پروندشو چک کردم. نوشته بود اسکیزوافکتیو. با تمام نقاشی ها و کاردستی هاش. و سابقه ی فعالیت هاش. چک آپاش. تو پروندش مورد علاقم این بود.. سه بار استمناء در روز :)
-
رِ
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 20:32
دستاشو تیغ زده بود. آسیب نه. تراشیده بود. موهاش رو با ژل خوابونده بود رو سرش. بعد چند تا دسته نخش تو هوا پراکنده شده بود. که خیلی منظم نباشه. ریش بزی و عینک. پوستش تیره بود. جنوبی می زد. سال بالاییا چویی چویی گذاشته بودن که بچه ها برقصن وسط حیاط. 2-3 نفر وسط بودن که اومد. با ی سیگار نصفه تو دستش. خوشگل می رقصید. خیلی!...
-
میم زاده
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 20:28
چشماش خوشگل بود. نمی دونم چرا. خیره و با لبخند نگاه می کرد. شاید به خاطر این بوده. دم در واستاده بود با دو تا شاخه گل صورتی. ازینا که عطر دارن و شکلشون به قاعده مندی و شق و رقی رز نیست. محمدی. :) . دادشون به کارآموزا. دخترا. دخترا می دونستن این سر و گوشش می جنبه. نگرفتن ازش. گفتن بده مادرت. گفت بگیر دیگه ، مادر ندارم....
-
جِ نده ی ننوشیده.
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 21:28
یکی از سنت های جهان برای جنده های دروغگویی مثل من اینه که اون توجیهی که امروز آوردید که فلانید و نمی تونید فلان کنید هفته ی بعد حقیقتن در وقت دقیق فلان کردن سرتون میاد. و شما با وجود فلان بودن واقعن هیچ راهی ندارید جز این که فلان کنید.. عنوان مال متنی ست که حذف شد. دوسش داشتم ترسیدم هیچوقت استفاده نشه. پ.ن.. فلان اول...
-
ماما
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 14:14
گلوم خارخاری شده. صدام شده مثل اون پدر آهنین تو جنگ ستارگان. مامانم هم گوشاش گرفته. من صدای طبیعیم در نمیاد مامانم طبیعیِ صدا رو نمی شنوه. فاصلمونو هی کم می کنیم.
-
everybody's gotta learn sometime
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 03:21
Change your heart Look around you Change your heart it will astound you I need your lovin' Like the sunshine everybody's gotta learn sometime everybody's gotta learn sometime everybody's gotta learn sometime..mmm.. ..this is it joel.its gonna be gone soon. .i know. what do we do? enjoy it.. لحن رو نباید از دست بدید....
-
^>^
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 03:01
مهزاد خفت! من تا صبح تیتراژ پایانی اترنال سان شاین رو گوش می دم.
-
eternal sunshine of the spotless mind
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 02:23
آی لاود ایت. و غم انگیز بود. و عزیز بود. بدون زیرنویس هم دیدم. دانلود کردم ولی باز نشد. ( نات مای فالت ) آهنگ تیتراژش رو می خوام..
-
شرط می بندم کسی نزده!
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 23:58
اون چیزی که مرد ها شانس فهمیدنش رو ندارند. همین طور بسیاری از زن ها. زیبایی لخته های خون توی کاسه ی توالت فرنگی وسط انبوه شاشه.. یا خون سقوط کرده روی سفید دراز غیر فرنگی. یا خون نشسته توی نوار بهداشتی و طرحی که می سازه. ی نمایشگاه عکس می زنم ازین ها یک موقع. ... اول باید روم شه عکس بگیرم ازشون.
-
:))))
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 19:43
ur one of the worst that u could be!
-
دنده ی یاسی.
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 14:53
قبل تر ها دنده ی یاسی خیلی بیشتر اتفاق می افتاد این روزها کمتر شده. شکر! قبل تر ها خیلی هارش تر اتفاق می افتاد الان ها لایت تر شده. شکر! قبل تر ها انقدر مجنون می شدم که اگر در این دنده بودم و کسی کنارم می نشست چشم هاش گرد می شد حرفش می خشکید کم می نشست و تا مدتی دور و برم پیداش نمی شد. گرگینه دیده باشه انگار. خودم که...
-
نامش نهادیم که اجرش دهیم یا فلان.
شنبه 4 اردیبهشت 1395 23:43
با شروع امتحانات خلاف عهدی که بستیم می زنیم به دنده ی یاسی. در دنده ی یاسی همه چیز فقط هی بدتر می شه. حتی حال ندارم برم شاخه ی گلی برای امیلی بخونم. به نظرتون چیزی که در دو هفته ی آینده به گاه می دم رو از کی می ساختم؟ نه ولی این باید جمله ی آخر باشه! در دنده ی یاسی همه چیز فقط هی بدتر می شه.
-
چشم. ببخشید.
شنبه 4 اردیبهشت 1395 19:12
هنوز نسل پدر هایی که فریاد می کشن بگو چشم! جواب این چشمه منقرض نشده. منطق چشم بی دلیل هم مشخص نشده. چشم. گه خوردم. شما درست می گی. من قبولت دارم. دوستت دارم. ما خوشبختیم. این ها همه نیست و بابا انتخاب می کنه بدوندشون.
-
استاد می گفت انگیزه نداری!
شنبه 4 اردیبهشت 1395 14:05
رفتم پیش استاد. با هم دو تایی نشستیم برای درس خوندن من انگیزه پیدا کردیم. اون به سختی و من در ادامه به راحتی. :). بورس بگیرم برم. فوق قبول شم. مریض رو بتونم خوب کنم. حسم بهتر شه. خیالم راحت تر. درسامو خونده باشم کارای دیگه بکنم. بفهمم رشته چیه. بتونم توضیح بدم رشته چیه. بتونم با لیسانسم کار کنم. نخوام باز برم سراغ...