لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

از شب هایی که تنهام ولی حواسم پیش دیگری ست. خودم روهم ندارم.

رفتیم ابد و یک روز رو دیدیم. خیلی خیلی عالی بود. بازی ها معرکه بود. دیالوگ ها خوب. بازیگر ها همه به دقت انتخاب شده بودند. فیلم کشش داشت. قوی بود اونقدر که اشکم رو چند جا درآورد.  که انگشت هام رو قلاب می کرد به هم و صورتم رو گره می زد و مجبورم می کرد از صفحه ی نمایش تشکر کنم یا بلند و بی هوا بپرسم چرا؟! اونقدر خوب بود که یک کیسه ی بزرگ خوراکی کاملن دست نخورده موند. تعریف نمی کنم فیلم رو. برید ببینید.

حس بی دردی دارم. حس زشت بی دردی. ابد و یک روز با سیل دردش حالم رو خوب کرد.

پشت سرمون یک آقایی نشسته بود که باید می رفت سینما سعدی من سالوادور نیستم می دید. اشتباه کرد بود. خودش و دوست دخترش و باقی زنجیره ی انسانیشون هم دائمن در صحنه های مختلف با روش های مختلف این گفته ی منو تصدیق می کردند.

بعد از فیلم پیاده می رفتیم و من طبق عادتم متناوبن تکرار می کردم که چقدر خوب بود و چقدر.. که اذان گفتند. نمی دونم تا حالا متوجه شدید یا نه ولی اذان قشنگه. دلم خواست که بریم مسجد نماز بخونیم. و رفتیم. رفتیم مسجد.

من محجبه نیستم. وضو که گرفتم وارد مسجد که می شدم متوجه شدم که بین دونمازه و سر و گردن مللت تحت فرمان خودشونه و من با همه فرق دارم. متوجه شدم که دارم در مرتبه ی رندِپارسا وارد مسجد می شم یعنی اون کسی که ظاهر خود رو در ملامت نگه می داره و باطنش.. ببینیدش داره میاد مسجد! باطنن عابده. تصویری اگه بود این طوربود که من در مقایسه با متصوفین که در مقابلم بودند بسیاربی ریا می نمودم و متوجه این بودم. وفکر می کنم این جماعت ، اقللن اون قسمت کندروترِشون با من بالاجبار و ناخودآگاه هم نگاه بودند. که ببین دخترک حجاب نداره. چقدر هم ملیح وقشنگه! و داره میاد نماز بخونه. کی می دونه؟ شاید صاحب این سفره اون باشه! بعد فکر کردم این طرز تفکر ، این پروسه ی قضاوت نکنیم و هر که وارد می شود خوش آمده چقدر می تونه دردناک باشه چرا که من ساکن این وادی امن نیستم ولی این وادی امن ساکن ومعتکف داره چقدر سخته که ساکن چند ده ساله ی وادی امن باشی و طبق قاعدش ملزم به محترم و گاهی برترشمردن تازه ازراه رسیده ها. اینجاست که وادی امن ناامن می شه وخدا بی وفا. مسئله اینجاست که وادی امن کجاست؟ وفا چیست؟ کجا می توان ماند؟


این ها که گفتم همه افکار احتمالی مذهبیون اند. من مذهبی بودم. این سیر ذهنی ایجاد می شه. البته در شرایطی که شما تبدیل به یک کاهن سنگی نشده باشین. وجالب اینجاست که حداقل من ، حداقل امشب ، چندان رند متوجه نمازی هم نبودم. دائم حواسم به پیرزن کناری پرت بود که خیلی بلند ذکر ها رو می گفت. دائم گرفتار شباهتش با پسرک توی سینما بودم.


و نکته ی بعد این که مکان ارزشش رواز فرد می گیره - اونطورکه من میگم - یا ساختمان مسجد با اون ذکر ودعای بعد از خشت آخر که قبل از ورود برش می خونن مقدس می شه و رفتار افراد تحت تاثیر شان وام گرفته از این دعا بایستی تغییرکنه؟ - اون طور که مامانم می گه.


-خیلی کار دارم. بیشتر از وقتی که دارم.

-موسیقی متن ، یکی از بهترین هایی که ساخته شده.. "مرا ببووس" اون جور که ویالون ها می گن.

..امشب تنهام ولی حواسم پیش دیگری ست. خودم روهم ندارم.

fathers and daughters

پدران و دختران رو تا نیمه دیدم. دخترک مرضش شکل مرض مهزاد بود. شکر کنیم که مهزاد مواظب خودشه. 

*فیلم بر خلاف اسم و طرح پوسترش خانوادگی نیست و یک هو و مکرر سوویچ می کنه رو فاکینگ پارتِ سک س. خجالت می کشید خلاصه. با خانواده نبینید. من گذاشته بودم خیلی زیبا و رمانتیک با بابام ببینمش که نشد. شکر کنیم مجدد.

a little bit of heven

ی تیکه از بهشت رو دیدم. مال هانکه و تارانتینو و چیزُفسکی نیست. یک فیلم معمولی با فرم معمولی با بازیگر های معمولیه. ولی خب.. خیلی خیلی خیلی دوستش داشتم. دوست دارم شبیه اون خانمه بشم. شخصیت اصلی داستان که سرطان گرفت. دوست دارم چنگولکی دوست دارم بیمارگونه دوست دارم آی ویل دو اِنی تینگ تو میک دت هپن دوست دارم در لحظه بودن رو. این که ذهنت لق لقه نخوره توی مکالمه های پس و پیش. درد رو سروقتش و از روبرو گرسنگی رو لمس رو خطوط پهن و نازک صدا رو همه چیز رو در آن حس کنی. یا این طور بگم همه ی اون چیزی که حس می کنی مربوط به لحظه باشه. به خاطر همین روابطم رو با این که از معمول کمترند دائم و موقت خفه می کنم. من این سکوت رو نمی خوام اون صدا رو می خوام. 

room

رووم رو  دیدم.واو! 

مهزاد کپش نمیاد.من نیز.

*رووم رو می تونید با خانواده ببینید.درز نو سک س این ایت.