لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

لا لینه آ

عمو شلبی می گفت لالایی ها افسانه ها دروغ ها (وب مرده)

tedey

امروز طبقِ تقریبی قرارم سیگار کشیدم ( قرار بود قبل از کلاس باشه در رِست کشیدم :) من طرفدار کمل آبیم و مارلبرو برام سنگینه و می سوزونتم ولی سوپری هه فقط مارلبرو داشت و وینستونو کنت و این ها. وینستون و کنت منو یاد حزب جمهوری خواه آمریکا می ندازن. قیافه ی اون مردک ترامپ مثلن با کراوات پهن قرمز. اصالت وجود ندارن. یاد غول های سرمایه داری و گنده های والستریت می افتم. کمل خوبه. راحت الورود. راحت الوجود. جلدشم زیبایی بصری داره. میاد حالی می ده و می ره. خلاصه! پشت دانشگاهِ ما یک کوه گنده با یک شیب متوسطه که اول درش چند تا روستای بی حال با مرکزیت های متفاوت ساخته شد. با خونه های سنگی و کاهگلی و رفت و آمد دسته جمعی ببعی ها. بعدتر در خالی بین این روستاهای بیحال کم جسارت یک عده آمدند شهرسازی کردند. آپارتمان های فنس و آجر دار با اسم هایی مثل پرنیان و آراد. در پیچ و گره این ترکیب نامتناسب دنبال یک کوچه ی لاغر جذاب بودم از بافت قدیم که قبلن یک بار درش سیگار کشیده بودم. به سختی یافتمش. یک نخ داشتم. آتش زدم. مشغول بودم که دیدم یک مرد شکم گنده سر کوچه واستاده زل زده به من. نمی رفت. بعد آروم شروع کرد به نزدیک شدن. پس کوچه های ابیوردی معروفند به ناامنی. سیگارم هنوز دستم بود. از دور بهش سلام کردم و پرسیدم چیزی شده؟ واستاد. جواب نداد. کوچه هه اِل شکل بود یعنی به تهش که می رسیدی می شد بپیچی به راست. خبر نداشتم که ال شکله فکر کردم شاید شکل سی باشه. راه در رو داشته باشه. پیچیدم. سربرگردوندم. مردک دوباره داشت نزدیک می شد. یک پک کشیدم. کوچه بن بست بود. برگشتم تا وسط کوچه و رسیدم بهش. کنارش واستادم. سلام کردم. با لبخند. جواب نداد. دیدم که از من تعجب کرده. گفتم دوره و زمونه عوض شده دخترا هم سیگار می کشن. جواب داد آره. یک جور طولانی ای. مثل آهاااره. واستاده بود منو نگاه می کرد. فکر کردم شاید محیط پاک محله رو نازیبا کردم.. شاید ازین بابت شاکیه که همچنان واستاده. پرسیدم شما خونتون اینجاست؟ گفت که نه رد می شدم. بعد گفت تند نکش سر درد می گیری. آروووم. که بگیرتت. بعدم وقتی یکی می بینتت با سیگار اون طوری نکن. بده من! یه نخ داشتم فقط. به سختی دادمش. حس می کردم الان با سیگارم فرار می کنه! گرفت و نشونم داد. گفتم هااان باشه. خوشحال. خوش اخلاق. زیبا بودم حتی. سیگار نیم سوختمو ازش گرفتم. دست مالی کرد دستم رو. فهمیدم. نفهمیدم. خوشحال خوش اخلاق و علاقمند به کشیدن باقی سیگارم بودم. نفهمیدم. گفت چرا عجله می کنی؟ گفتم کلاس دارم. گفت من ماشین دارم می رسونمت. ته سیگارو با دیوار خاموش کردم. تشکر کردم. اصرار کرد. محل نذاشتم خداحافظی کردم و رفتم. کنه نشد. از رو زمین یک مشت یاس آوازناک چیده بودم. چسبیده بودند روی گوشیم. می دویدم. می خوندم. می دویدم. بوسیدمشون تا کنده شدند سرخ شدند ریختند رو زمین. می لرزیدم. گیج میخوردم تا دانشگاه..

نظرات 1 + ارسال نظر
divane سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 20:12 http://divane.blogfa.com

لعنت به من که تو اون کوچه نبودم...که باهات نبودم که نمیدونم چرا نمیتونم لحظه هام با اونایی که دوست دارم تقسیم کنم...که لحظه هام گند تر از همیشه دارن پیش میرن

کوچه ی خوبیه. کللن محدوده ی کوهپایه ی ابیوردی و همه ی کوچه پس کوچه های شهر رو کشف باید کرد.
به نظرم کمتر غصشو بخور الی بیشتر انجامش بده. می دونی خیلی وقته همو ندیدیم می ترسم ببینیم ناامید شی! ولی خب فارغ از آدم ها نذار بهت بد بگذره.
+ من خیلی دلم می خواد از اول شروع کنیم به دوست بودن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد