الان مشکل اصلیم اینه که بابام رو دوست ندارم. آخرین باری که دوستش داشتم یک ماه پیش بود. نمی دونم چیکار کردم که تونستم دوستش داشته باشم. می دونم چیکار کرد که دیگه نتونستم. یادمه که چند جا ستاره و خط کشیدم که به سختی درستش کردم این دوست داشتن رو هر طور شد هر کار کرد نذار به اصطلاح شاعر گمنام ، دلگیری بیزاری بشه. منتهی تاکید داشت بابام رو دوست داشتنی نبودن. تاکید داره. نمی فهمم این قسمت دنیا رو که زورکی حتمن بی دلیل بااید والدینتون رو دوست داشته باشید.. اگر آنچه که هستید نمی تونه آنچه که هستند رو دوست داشته باشه مجازید که تغییر کنید ولی دوست نداشتن بخشودنی نیست.
کاش حرف میزدیم راجع به همه ی دوست داشتنای از روی وظیفه بی هیچ تفاوتی در سمت و نسبت بعد به یه جایی میرسی که حالت بهم میخوره از همشون دلت میخواد در اتاق سفیدتو ببندی و خودت باشی و خودت!!!!فقط!
بیا حرف بزنیم حتی غیر حضوری!دلم میخواد با یکی حرف بزنم که اجباری دوسش ندارم.تو یکی از اونایی
چ خوب که دوستم داری! زنگ بزن بم.
شگفتا!! با چه روحی آرام و آسوده ، شعر را حمل بر تعبیر سوء می کنید!
از موج ها بجوئید آن راز جاودان را ...
ای قطره های باران
ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش
وی بحر بیکرانه
سرگشته و ملولم
در دشت خاطر خویش
آیا شما ندارید
زان بی نشان نشانه!
ما خریم کللن.
آیا شما ندارید ، زان بی نشان نشانه؟!
کدام بی نشان؟ شماره می خوای؟
سلام و درود
با تبادل لینک موافق هستید؟!
سلام. نه.