بزرگترین ترسم اینه که هیچ کاری نکنم و تموم شه.
جهان اطراف قابل اصلاح به نظرمیاد. پری می تونه عن بهتری باشه. بابام خیلیی جا برای رشد داره.. حدیث می تونه دوست بهتری باشه. اون پسرک ، ستوده ، که سطح فهمش رو در حد یک کرگدن آورده پایین می تونه آدم فهیم تری باشه. هادی می تونست عموی بهتری باشه. می تونست پسر بهتری باشه. برادر بهتری باشه. خب. کون لق متن.. اولش خیلی مطمئن تر بودم که جهان اطراف قابل اصلاحه. اینجاش قرار بود برسم به اینکه جهان اطرافِ باقی آدم هام. پس قابل اصلاحم. پس امیدی هست. قرار بود تهش امیدوارانه تر باشه.
پ.ن.. پری رو دوست دارم/
سینوزیت گرفتم. دیگه نمی تونم تا ی مدت پقی برنم زیر خنده. چرا که موازی شکفتن جوانه ی لبخند در انتهای صورتم دو انفجار سبز کوچک هم در میانه هاش رخ می ده :))).
می گن که دو انفجار سبز قابل توجه تر هم قبلن در ابتداش رخ داده بود. اوه مااای! :))))
شاید باور نکنید ولی والدینم در حال حاضر به صورت روزانه جومونگ یوسف پیامبر و یانگوم رو همزمان دنبال می کنن. من توی مانیتورها افق ها فاق شلوار ها ته استکان ها دنبال راه هایی می گردم که به این نقطه ختم نشن.