نه واقعن چرا این عن دماغ من تموم نمی شه؟! حالا خوبه تو دانشگاه ما مثل تو هاگووارتز بود که یه توالت بود که کسی نمی رفت.. توالت مارتل گریان، ها مثل اون، یه توالت داریم که هرگز کسی درش نریده. نگوزیده حتی. خارج از مسیره. می رم اونجا فین می کنم و در آیینه به زیبایی هام خیره می شم. بعد فکر می کنم که این بره، اون بیاد، اونو بکشم، بهتر می شم. بعد در ادامه می افزایم که خوبم الانم و اصن الان خوبم و یکساعت زُل می زنم به آیینه که جزء نگری انتخابیم که در لحظه از رفاهم کاست رو کنار بزنم برم رو همون دیفالت کل نگرانه ی من خوبم، قشنگم. این فرآیند وقت گیره خیلی. ولی هرگز کسی قطعش نکرده. هرگز کسی به این دستشویی وارد نشده. هر چند امروز مشکوک شدم ی ذره.. بو می داد!
ی زمانی در روزگاران قدیم آدم هایی -مادر معمولن- بودند که از خودت بر تو نگران تر بودند. بعد زمان گذشت و تموم شدند. مامانم می بینه خوب نمی شم ولی اقدامی نمی کنه. وقتی هم که میگمش چیکار کنم می گه باید فلان پلانون بخوری ولی نمی خره. غذای خوب نمیخوریم. امروز ناهار کم بود من گشنه موندم! اینها بد به نظر میاد ولی همگی مایه ی مسرته. اول اینکه به من اجازه می ده که در حال حاضر به عنوان همراه و فرزند و مخاطبش همین عن خاطی ای که هستم بمونم!.. دوم باعث می شه تصورم از مادر بودن ملموس و قابل اجرا باقی بمونه. سه این که اگر خواستم اساسن به والدینم خیانت کنم گناهم خیانت به کسی نباشه که همه ی توان و زمانش رو برای من گذاشته. یکی باشم از همه ی داشته هاش. یک خیانت معمولی بکنم با خیال راحت :)
اینا..
کو پست حدیث:|؟
دارم ویرایش می کنم. عااقه تو حذف شدی :(( کامنتت مُلد
فقط مف داریا.عقده ای:|
تو همونم نداری! واللا!