مثل احمق ها یه تسبیح گرفتم دستم. برای اندیشه به آنچه که تمام چراغ های ذوق و میل و شوق و باور و خواهش و تمنا و تسلیم رو تو مغزم بعد از مدت ها بیدار کرده استخواره میکنم. ولی حضرت تسبیح راست می گه. می گه تو خلی اول خودتو جمع کن. بعد اصلن تو دچارهیجان آنی شدی هفته ی دیگه در موردش حرف می زنیم. مزخرف می گه ولی. چند سال بود تو مغزم این همه چراغ روشن نشده بود.
همین چراغ ها خوبند
نع. چراغ هر چ بیشتر باشد بهتر است.