اسپینوزا گفته که منافع دور( حکمت ها ) ترجیح دارن به منافع نزدیک ( شهوت ها ). اسپینوزا اگه ایران بود قطعن آخوند می شد. بعد اسپینوزا جان! با اون اسم زیبات. ینی مثلن ما خودمون نمیفهمیدیم اینو که گفتی؟
اضطرابم برگشته. همه وجودم انگار یکباره چیزی یادش بیاد ازیک ارتفاع تازه پیدا شده هورری می چچکه پایین. دقیقن با صدای غالب ه. انگار از همه جا پخش کنن "ه". بعد تو اون طبقه ی زیرین که طبقه ی آدم های مضطربه مایعی جاری می شه زیرپات که مایتعلقت رو ،شهامتت رو می کشه وبا خودش می بره. به این می گن اضطراب. این اتفاق به صورت ناگهانی می افته. شما ممکنه مشغول غذا خوردن وسط یک مهمونی باشید. اضطراب راه مری رومی گیره. از ارتفاع که پرت شدید باید محتاطانه دست نخورده های توی بشقاب روکنار برنید چون که دیگه قادر نخواهید بود بخوریدشون. این که می گم برگشته یعنی من قبلن هم تو این طبقه زندگی کردم. جالبه که با این که مربوط به کمتر از یک سال پیشه کاملن -کاملن! - فراموشش کرده بودم که مامانم یادم آورد با توضیح جزئیات. -که رفتی دکتر. خانم دکتر ایکس؟ یادت نیست؟بیمارستان وای؟ و من به یاد آوردم. یا.. آیو بین این هی یِر!! :)) و بعد بلافاصله حس بدم نسبت به کللیت قضیه از بین رفت.مثل کسایی که با سگ سیاه افسردگیشون دوست می شن. این هم خرگوش صورتی اضطراب منه. یکی از جزئیات زندگیم. ایتس این مای پوسی!! اند آیم اکی ویت ایت. :)
مامانم همین الان ی کیلیپ درمورد حجاب برام فرستاد. امیدش هم ترسناکه.
دیدن نا امیدیش ترسناکتذه...به وضوح دیدم که میگم!!!ا.نقدر ترسناکه که فقط خنده ات میگیره هیچ کار دیگه ای نمیتونی بکنی جز خنده.
آره بیشتر تفاوت محتواست که ترسناکه..